بخش اوّل: تشیّع | ۲
ج. تسنّن و اصطلاح فرقهای آن (در برابر تشیّع) بعد از عصر رسالت
این تحلیل که تشیّع هم مانند تسنّن از آغاز شکل سیاسی داشته و بهتدریج پشتوانه مذهبی یافته است صحیح نیست. مخالفت با جانشین اعلام شده از طرف پیامبر (ص) جنبه سیاسی داشت و همان سیاست موجب انشعاب و اختلاف شد و نظر جدیدی را در برابر اعتقاد به امامت به وجود آورد و باعث شد که پیروان اسلام اصیل و ناب بهصورت یک فرقه و با نام شیعه، جهتگیری سیاسی داشته باشند.
ولی سیاستی را که شیعه پس از این جریان بهعنوان یک گروه سیاسی دنبال کرد بر اساس تعالیم واقعی اسلام بود و پیش از آنکه رنگ سیاسی بگیرد یک اصل عقیدتی و دینی بود و عقیدهای بود که سیاست را نیز فرا گرفته بود.
ازاینرو سیاستمداران با این عقیده مخالفت میکردند و کوشش میکردند که در برابر آن یک فرقه و جریان فکری تازهای مطرح کنند و از این طریق به سیاستی که خلافت را از مسیر تعیین شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسیاری و تطمیع و تهدید و ارعاب در دورههای بعد شکل مذهبی دادند.
البتّه این جریان صرفاً خواهان در دست داشتن مدیریت جامعه بود و اگر در دیدگاه شیعه این جنبه را نمیدیدند با آن معارضه نمینمودند و در برابر آن فرقهای به نام اهلسنّت راه نمیانداختند. بنابراین سیاست، عامل مخالفت با تشیّع و برنامه اعلام شده از سوی پیامبر (ص) گردید و در آغاز سردمداران این سیاست بدون این که تفکر روشنی ارائه دهند در آن وضع آشفته دست به کار شدند.
عوامل زیادی - که عمده آن ملاحظه خطر نابودی اسلام از درگیری مسلّحانه داخلی بود - رقبای مذهبی سیاسی آنها را از دست به شمشیر بردن باز میداشت، این کار، رهبران مخالف تفکر شیعی را در به دست گرفتن زمام امور یاری داد.
بااینکه آنها تفکر ثابتی که در عمل از آن پیروی کنند نداشتند و اصل بیعت و گزینش مردم را هم هیچگاه محترم نشمردند پایه حکومت آنها زور و ارعاب بود.
بعد از ماجرای سقیفه که سبب روی کار آمدن ابوبکر شد، عمر با خشونت و غلظت خاصّی که داشت شمشیر کشیده در کوچهها میگشت و مردم را به بیعت با ابوبکر مجبور مینمود و کار این اجبار تا آنجا رسید که از علی (ع) نیز خواهان بیعت شدند و آن حضرت را نیز برای بیعت گرفتن - پس از جسارتهای ناگفتنی به حضرت زهرا (س) و هتک حرمت خانه او - با زور به مسجد بردند.
حکومت خود عمر - که برطبق ادّعای خودشان، به وصیّت ابوبکر شکل گرفت - چنین بود که گفتند وقتی ابوبکر در حال جاندادن بود - گاهی از هوش میرفت و گاهی به هوش میآمد - درصدد وصیّتکردن برآمد و در این حال وی بیآنکه حاکم بعد از خود را معرّفی نماید عثمان اسم عمر را در وصیّتنامه نوشت. وقتی ابوبکر به هوش آمد آن را تأیید کرد![1]
هرچه بود آیا اصلاً وصیّت در میان بود یا نه؟ در هر حال عمر روی کار آمد و کسی هم در اینجا به ابوبکر نگفت: «غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ»؛[2] به گفته این مریض که هوشش را از دست داده است اعتباری نیست، امّا به همین بهانه پیامبر (ص) را از نوشتن وصیّت منع کردند!
درهرحال با تعیین ابوبکر، عمر زمام امور را به دست گرفت و خود او برای بعد از خودش شورای شش نفری معیّن کرد.
پس معلوم شد که هیچ تفکر منسجمی که بر پایه حقّ مردم در گزینش مبتنی باشد در کار نبوده است ولی وقتی عثمان کشته شد، مسلمانان به در خانه حضرت علی (ع) هجوم آوردند - اگر چه او از نظر شیعه جانشین بهحقّ پیامبر (ص) بود - همه با او بیعت کردند. بعدها اگرچه مخالفین تفکر شیعی در کتابهای خود کوشیدند مبنایی شرعی برای حکومت بیابند و بیعت عامّه یا اهل حلّ و عقد و حرفهای متناقض دیگر و حتّی غلبه و زور را بهعنوان مبنا مطرح کنند، ولی در حقیقت غیر از زور چیز دیگری معیار نبود و بهگونهای عمل کردند که مردم غیر از بیعت با ولیعهدی که خلیفه معیّن کرده بود چارهای نداشتند.
بنابراین مخالفان شیعه، در حکومت هیچ برنامه کلّی نداشتند و حتّی در دورهی معاصر یکی از بزرگترین پژوهشگران آنها که این حقیقت را دریافته است میگوید:
اصلاً اسلام در سیاستِ تعیین حاکم، روش خاصّی را پیشبینی نکرده است و به هر صورت که خود مردم تعیین کنند همان صورت، حکم قانونی پیدا میکند و جاری میشود.
د. عامل تقسیم مسلمانان به دو گروه شیعه و سنّی
حقیقت این است که عامل اصلی آن تقسیم، حبّ جاه و ریاست بود.
برخی دیدند با وضعی که پیش آمده آنها در رهبری آینده، سهمی ندارند لذا از همان عصر پیامبر (ص) به دستهبندیها روی آوردند و ازطریق طرح نقشههایی وارد میدان شدند و ازجمله نقشههای مهم آنها این بود که یک جریان فکری جدیدی را در مقابل دیدگاه پیامبر اسلام (ص) طرح و سپس تبلیغ کردند و شعار «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» سر دادند تا از اعتبار نصوص موجود دربارهی اصل امامت بکاهند و درنهایت آن را بیاعتبار معرّفی نمایند، به همین سبب وقتی پیامبر (ص) خواست وصیّت خود را بنویسد، چون میدانستند که این وصیّت کتبی موجب تقویت وصیّتهای شفاهی است، بهشدّت مانع شدند و عمر به تعبیری که اهلسنّت هم آن را نقل کردهاند گفت:
غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ! حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ؛[3]
این سخنان را پیامبر از شدّت درد و غلبه مرض میگوید! کتاب خدا برای ما کافی است.
بنا به نقل بعضی دیگر، او گفت:
إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ؛[4]
پیامبر هذیان میگوید - نعوذ بالله - .
در هر صورت وی مانع شد و گفت: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» یعنی ما به وصیّت پیامبر (ص) و تصریحات او نیازی نداریم.
لقب شیعه به پیروان حضرت علی (ع) در همان عصر، توسّط شخص پیامبر (ص) داده شد. پیامبر (ص) پیروان مخلص او را شیعه نامید ولی این کار موجب تقسیم مسلمانان به دو گروه نشد. اگرچه افرادی چون سلمان و ابوذر و مقداد و... در همان عصر به حضرت علی (ع) اعتقاد خاصّ داشتند و در مقابل هم، مخالفین هنوز گروه مستقلّی نبودند و این رهنمودهای پیامبر (ص) درباره اصل امامت به این معنا بود که همگان از حضرت علی (ع) پیروی نمایند.
امّا مخالفت با این دستور بعد از رحلت پیامبر (ص) علنی شد و مسئله حبّ ریاست و حکومت بر مردم - همان چیزی که برخی آرزومند آن بودند - موجب شد عدّهای علیرغم تصریح پیامبر (ص) به جانشینی علی (ع) با آن به مخالفت برخواستند و در جمعیت مسلمانان تفرقه ایجاد کردند.
اگر بخواهیم پردهپوشی کنیم وبرای این تقسیم توجیه دیگری هر چند غیرواقعی ارائه کنیم، باید بگوییم این تفرقه از آنجا شروع شد که جمعی از مسلمانان بهخاطر ضعف ایمانی که داشتند، اصالت گفتهها و راهنماییهای پیامبر (ص) را در حدّ وحی معتبر نمیدانستند و گمان میکردند کتاب خدا برای هدایت مردم کافی است و نیازی به گفتههای پیامبر (ص) نیست. مثل اینکه خود را با پیامبر (ص) در درک مبانی و مقاصد قرآن همردیف میدیدند.
بنابراین تابع برنامه و راهی که او تعیین فرموده بود، نشدند و نظر شخصی و مصلحت و مفسدهای را که خود درک میکردند، بر دستورهای پیامبر (ص) مقدّم داشتند و یا اینکه برخی از دستورهای آن حضرت را حکومتی و مربوط به مدیریت جامعه قلم داد کردند و آنها را به مقتضای شرایط تغییرپذیر دانستند.
آنها مسئله خلافت را هم از همین امور فرض میکردند و معتقد بودند هرچند پیامبر (ص) جانشین خود را منصوب نموده باشد چون سخن و عمل آن حضرت - به زعم آنها - به اندازه وحی اعتبار ندارد، در نتیجه مخالفت با آن جایز است و از همین رو بعد از رحلت آن حضرت این افراد دستور پیامبر (ص) را ناشنیده گرفتند و آن را کنار گذاردند و با این بهانهگیریهای نادرست خلافت را از مسیری که معیّن شده بود خارج کردند.
اینها اگرچه برای مدیریت جامعه در آن شرایط، نظام فکری درستی که خلافت بر آن استوار شود در دست نداشتند، با این همه اصرار میکردند که شخصی که برگزیدهی پیامبر (ص) است نباید یا مصلحت نیست عهده دار مدیریت جامعه باشد و این در حالی بود که آنها در بعضی مسائل برای اجرای دستور دیگری از پیامبر (ص) پافشاری میکردند ولی در این مسئله بهعکس عمل کردند، همانطور که وقتی پیامبر (ص) «اسامه» را بهعنوان امیر لشکر معرّفی کرد آنها وی را در امارتش باقی نگذاشتند. در هر صورت آنها برای خود این حقّ را قائل بودند که در دستورهای پیامبر (ص) تصرّف نمایند و هر تغییر و تبدیلی را که به گمان خود لازم میدانند انجام دهند و به عذرهای بدتر از گناه متوسّل شوند.
در برابر اینها حضرت علی (ع) و تنی چند از پیروان ایشان بودند که معتقد به حقّانیت تعالیم و دستورهای پیامبر (ص) بودند و میگفتند: کلام پیامبر (ص) حکم وحی را دارد بلکه خود وحی است چرا که قرآن در این باره میفرماید:
﴿وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾؛[5]
«و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید! آنچه میگوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست!».
و مقصود از:
﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَیکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾؛[6]
«آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید – و اجرا کنید – و از آن چه نهی کرده خودداری نمایید».
امرونهیهای آن حضرت است که باید بیکم وکاست اجرا گردد و ما هرگز از ارشادات و تعالیم پیامبر (ص) بینیاز نیستیم و دین اسلام از هر جهت جامع و کامل است و نقص و کمبود در آن متصوّر نیست.
در اصطلاح به این گروه اهل نصّ میگویند. اینها میگفتند: باب تأویل و توجیه در این احادیث بسته است و خلافت حضرت علی (ع) به امر خدا از طریق وحی آیهی:
﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾؛[7]
«ای پیامبر! آن چه ازطرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً - به مردم – برسان!».
به پیامبر ابلاغ شده است.
در هر حال مسلمانان اینگونه به دو دسته تقسیم شدند و حقیقت آن است که به کار بردن تعبیر «اهلسنّت» در مورد آن گروهی که سنّت را ردّ و در آن تصرّف و تأویل میکنند صحیح نیست؛ بلکه سزاوار به این عنوان همان کسانی هستند که به قرآن و سنّت پیامبر (ص) پایبند بوده و هستند.
درضمن منظور کسانی که با تمسّک به جمله: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» مسلمانان را به دو دسته تقسیم کردند، این است که اصل موضوع رسالت پیامبر (ص) همان کتابالله است و نیازی به سنّت پیامبر نیست! هرچند این دسته با طرز فکری که داشتند با دستور صریح پیامبر (ص) درباره حضرت علی (ع) مخالفت کردند ولی بعد از آن که حضرت علی (ع) را خانهنشین نمودند در موارد زیادی به سنّت پیامبر (ص) بازگشتند. چون دیدند این مبنای فکری غلط آنها پیش نمیرود با سر دادن شعار «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» نمیتوان احکام مورد نیاز را به دست آورد و مشکلات جامعه را حلّ کرد.
البتّه مخالفان تفکر شیعی از این شعار بهره کافی بردند و گروه زیادی را که اغلب عامّی و ناآگاه بودند فریب دادند و پیامبر (ص) را از نوشتن وصیّت بازداشتند، آنهایی را که میگفتند باید دستور پیامبر (ص) را درباره خلافت حضرت علی (ع) محترم شمرد با این بهانه کنار گذاشتند و اصل را بر این گذاردند که فقط قرآن محور است. هدف آنها این بود که سخن از «حدیث غدیر» و «یومالدار» و احادیث دیگر پیش نیاید و بعدها که دیدند بدون احادیث نمیتوانند امور را اداره کنند به اجتهاد در برابر احادیث دست زدند، در احکام خدا تصرّف نمودند و به تأویل و توجیه و عمل به قیاس روی آوردند و بسیاری از نصوص را مورد تردید قرار دادند.
پیدایش مذهب تشیّع همچون پیدایش اصل اسلام به حوادث تاریخی ارتباط ندارد. البتّه حوادث در موضعگیریهای سیاسی افراد و وقوع بعضی رویدادها مؤثّر بوده و هست امّا در همه امور علّت اصلی نیست، بهعنوان مثال: ازجمله اسباب و حکمتهای غیبت امام زمان (ع) - به دلالت بعضی از اخبار - این بوده است که به بیعت با حاکمان ستمگر مبتلا نشود[8] و...، امّا وجود آن حضرت و اصل غیبت ایشان بر طبق احادیث متواتر یک امر محقّقالوقوع بوده که برنامه آن از پیش معیّن شده بود و طبق آن پیش آمده است. نه اینکه مسئله امامت بهتدریج در طول زمان پیش آمده است و سیر تاریخ ضرورت آن را لازم گرفته است.
از بررسیهای تاریخی به روشنی معلوم میشود که این جریان فکری اهلسنّت دربارهی خلافت است که در نتیجه یک سلسله علل تاریخی به وجود آمده است وگرنه تفکر شیعی دربارهی اصل امامت همانگونه که بارها بیان شد از همان آغاز بعثت در نتیجه دستور خدا و رهنمودهای روشن پیامبر (ص) پایهریزی شده است.
بنابراین، این تفکر شیعی بود که تاریخساز شد نه اینکه تاریخ آن را ساخته است.
مخالفین تفکر شیعی میگویند: در این باره رهنمودی از پیامبر (ص) در کار نبود، لذا پس از رحلت پیامبر (ص) نگرانی و تشویشی که مسلمانان را فرا گرفت موجب شد که آنها شخصی را بهعنوان خلیفه تعیین کنند و این کار در سقیفه پس از بحث و کنکاشهای زیادی انجام گرفت که نتیجه آن این شد که ابوبکر به جانشینی پیامبر (ص) انتخاب شد و پس از آن ابوبکر هم برای جلوگیری از وقایع ناگوار و هرجومرج در جامعه، عمر را به جانشینی خود تعیین کرد و عمر هم یک شواری شش نفری را برای بعد از خود تعیین نمود! که در این باره تصمیم بگیرد.
همه این رویدادها علل خاصّی داشت که اغراض سیاسی در رأس آنها بود. گرچه طرفداران این دیدگاه سعی دارند این رخداد مهم تاریخی را طبیعی جلوه دهند، ولی واقعیتها در طبیعی بودن این حرکت خدشه وارد میسازد و در مقابل دیدگاه شیعه درباره امامت را به طرق مختلف مورد تأیید قرار میدهد.
ﻫ. اساس مذهبی حمایت از رهبری اهلبیت (ع)
پشتیبانی از رهبری اهلبیت (ع) از ابتدای امر بر اساس تعالیم اسلامی انجام میگرفت. کسانی که با سقیفه و جانشینی ابوبکر مخالفت میکردند، انگیزهای غیر از انجام تکلیف دینی و پاسداری از تعالیم و رهنمودهای پیامبر (ص) نداشتند.
مراجعه به کتابهایی چون اصلالشیعه و اصولها، تاریخالشیعه و الشیعة فیالتاریخ و دهها کتاب دیگر از شیعه و سنّی، حدّاقل این مطلب را اثبات مینماید که گرایش به تشیّع از اوّل فقط یک انگیزه مذهبی داشته است.
خطبههای امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه این را تأیید میکند که جایگاه واقعی اهلبیت (ع) همانا رهبری مادّی معنوی و مذهبی مردم بوده است که حکومت از فروع آن به شمار میآید.
خودآزمایی
1- کدام عامل باعث مخالفت با تشیّع و برنامه اعلام شده از سوی پیامبر(ص) گردید؟
2- مخالفین تفکر شیعی، در کتب خود کدامین مبانی شرعی را برای حکومت مطرح کردند؟
3- چگونه مخالفان تفکر شیعی، گروه زیادی را فریب دادند؟
پینوشتها
1. ابنقتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۳۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۲۵-۴۲۷.
2. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۵۵.
3. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۵۵.
4. اربلی، کشفالغمه، ج۲، ص۴۷؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۳۵.
5. نجم، ۳-۴.
6. حشر، ۷.
7. مائده، ۶۷.
8. نعمانی، الغیبه، ص۱۷۶، ۱۹۶، ۳۴۸؛ صدوق، کمالالدین، ص۳۰۳، ۳۱۶، ۳۲۳، ۴۷۹-۴۸۰، ۴۸۵؛ مسعودی، اثباتالوصیه، ص ۲۶۲؛ طوسی، الغیبه، ص۲۹۲؛ صافی گلپایگانی، منتخبالاثر، ج۲، ص۲۹۵-۲۹۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی