معمولاً مىگویند خداشناسى در فطرت و سرشت آدمى است، و اگر به کاوش ضمیر آگاه و ناآگاه انسان بپردازیم به ایمان و علاقهی او به یک مبدأ ماوراءطبیعى که از روى علم و برنامه و هدف این جهان را آفریده است، دست مىیابیم.
ولى این منحصر به مسئلهی «توحید و خداشناسى» نیست؛ تمام اصول و فروع اساسى دین باید در درون فطرت باشد، در غیر این صورت هماهنگى لازم میان دستگاه «تشریع» و «تکوین» حاصل نخواهد شد. (دقت کنید)
ما اگر سرى به قلبمان بزنیم و اعماق روح و جانمان را کاوش کنیم، این زمزمه را به گوش جان مىشنویم که زندگى با مرگ پایان نمىگیرد، بلکه مرگ دریچهاى است به عالم بقاء!
براى پى بردن به این حقیقت باید به نکات زیر توجه کرد:
اگر به راستى، انسان براى فنا و نیستى آفریده شده، باید عاشق فنا باشد، و از مرگ در پایان عمر لذت ببرد، مىبینیم قیافهی مرگ (به معنى نیستى) براى انسان در هیچ زمانى نه تنها خوش آیند نیست، بلکه با تمام وجودش از آن مىگریزد.
دویدن دنبال عمر طولانى، پیدا کردن اکسیر جوانى، جستجوى آب حیات، هر کدام نشانهاى از این واقعیت است.
این عشق و علاقه به بقاء نشان مىدهد که ما براى بقاء آفریده شدهایم، و اگر ما براى فنا آفریده شده بودیم، این عشق و علاقه معنى نداشت.
تمام عشقهاى بنیادى که در درون ماست، وجود ما را تکمیل مىکند، عشق به بقاء نیز تکمیلکنندهی وجود ماست.
فراموش نکنید ما بحث «معاد» را بعد از قبول وجود خداوند حکیم و دانا دنبال مىکنیم؛ ما معتقدیم هر چه او در وجود ما آفریده است روى حساب است، و روى این جهت عشق و علاقهی انسان به بقاء نیز باید حسابى داشته باشد و آن چیز جز وجود جهانى بعد از این جهان نمىتواند باشد.
تاریخ بشر همانگونه که گواهى مىدهد، مذهب به طور کلى در میان اقوام گذشته از قدیمترین ایام وجود داشته، و این گواه بر اعتقاد راسخ انسان از قدیمىترین ایام به «زندگى بعد از مرگ» نیز مىباشد.
آثارى که از انسانهاى قدیم حتى انسانهاى قبل از تاریخ باقى مانده، مخصوصاً طرز ساختن قبور اموات، و چگونگى دفن مردگان، همگى گواه بر این حقیقت است که آنها به زندگى بعد از مرگ ایمان داشتهاند.
این عقیدهی ریشهدار را که همیشه در میان بشر بوده، نمىتوان ساده پنداشت. و یا صرفاً یک عادت یا نتیجهی یک تلقین دانست.
همیشه هنگامى که اعتقادى را به صورت ریشهدار و در طول تاریخ در جوامع انسانى مىیابیم، باید آن را نشانهی فطرى بودنش بدانیم، زیرا تنها فطرت و سرشت است که مىتواند در برابر گذشت زمان و تحولات اجتماعى و فکرى مقاومت کند، و همچنان پابرجا بماند، وگرنه عادات و رسوم و تلقینها با گذشت زمان به دست فراموشى سپرده مىشوند.
پوشیدن فلان نوع لباس یک عادت است، یا جزءِ رسوم و آداب، لذا با تغییر محیط یا گذشت زمان دگرگون مىشود.
اما عشق مادر به فرزند یک غریزه است، یک سرشت و نهاد است، لذا نه دگرگونى محیطها از شعلهی آن مىکاهد، نه گذشت زمان گرد و غبار نسیان بر آن مىپاشد؛ و هرگونه کشش درونى به این صورت درآید، دلیل بر آن است که در فطرت و نهاد انسان قرار دارد.
هنگامى که دانشمندان مىگویند: «تحقیقات دقیقى نشان مىدهد که طوایف نخستین بشر داراى نوعى مذهب بودهاند... زیرا مردههاى خود را به وضع مخصوصى به خاک مىسپردهاند، و ابزار کارشان را کنارشان مىنهادند، و بدین طریق عقیدهی خود را به وجود دنیاى دیگر به ثبوت مىرساندند.[1]» ما به خوبى پى مىبریم که این اقوام زندگى بعد از مرگ را پذیرفته بودند، هر چند راه آن را به خطا مىرفتند و چنین مىپنداشتند که آن زندگى درست شبیه همین زندگى است و همان ابزار و ادوات را لازم دارد.
و چنان که سابقاً نیز گفتیم همهی ما به خوبى احساس مىکنیم که دادگاهى در درونِ جان ما به اعمال ما رسیدگى مىکند؛ در برابر نیکیها پاداش مىدهد؛ آنچنان احساس آرامش درونى مىکنیم و روح ما لبریز از شادى و نشاط مىشود که لذت آن را با هیچ بیان و قلمى نمىتوان توصیف کرد؛ و در برابر کارهاى زشت و مخصوصاً گناهان بزرگ آنچنان مجازات مىکند که زندگى را در کام انسان تلخ مىنماید.
بسیار دیده شده است که افرادى پس از ارتکاب یک جنایت بزرگ مانند قتل و فرار کردن از چنگال عدالت، داوطلبانه آمدهاند و خود را به دادگاه معرفى کرده و تسلیم چوبهی دار نمودهاند، و دلیل آن را رهایى از شکنجهی وجدان ذکر کردهاند.
انسان با مشاهدهی این دادگاه درونى از خود سؤال مىکند چگونه ممکن است من که موجود کوچکى هستم داراى چنین محکمهاى باشم اما عالم بزرگ و جهان آفرینش دادگاهى که متناسب آن است نداشته باشد!
و به این ترتیب، از سه راه، فطرى بودن اعتقاد به معاد و زندگى پس از مرگ را مىتوان اثبات کرد:
از طریق عشق به بقاء.
از طریق وجود این ایمان در طول تاریخ بشر.
و از طریق وجود نمونهی کوچک آن دادگاه بزرگ در درون جان انسان.
1ـ چگونه مىتوان امور فطرى را از غیر فطرى بازشناخت؟
2ـ به چه دلیل انسان عشق به بقاء دارد و این عشق به بقاء چگونه مىتواند دلیل بر فطرى بودن معاد باشد؟
3ـ آیا اقوام پیشین نیز به معاد ایمان داشتهاند؟
4ـ چگونه محکمهی وجدان، ما را تشویق یا مجازات مىکند؟
5ـ چه رابطهاى میان محکمهی وجدان و دادگاه بزرگ قیامت وجود دارد؟
[1]. جامعهشناسى «کنیگ»، صفحهی 192.