بخش چهارم : نتایج فواید قیام امام حسین(ع) | ۶
یکی از بیماریهای خطرناک فکری که پس از رحلت پیغمبر اکرم(ص) اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد این بود که بسیاری از مردم در برابر عمل انجام شده، هرچند موافق با خیر و مصلحت و نظامات و تعالیم شرعیه نبود تسلیم میشدند و هر حکومتی را که روی کار میآمد واجبالاطاعه، و بیعت با آن را لازمالوفاء میدانستند.
این روش باعث میشد که هرکس میتوانست با یک جهش ناگهانی یا اغفال مردم وضعی را ایجاد و سیاستی را اجرا کند و بر مرکب مراد سوار شده، و بیمعارض و مزاحمی، مستبدانه بر جامعه حکومت کند، بنابراین در روی کار آمدن زمامداران جز زور و قدرت، نظام و ترتیبی در کار نبود.
در عصر جاهلیت و قبل از طلوع کوکب درخشنده اسلام و در بعضی از جوامع عقبمانده، بلکه در جوامع به اصطلاح مترقّی هم کموبیش این روش بوده و هست که هرکس بر جامعه مسلط شود برای اطاعت از او دلیلی جز غلبه و قدرت او مطالبه نمیشود.
اما در جامعه اسلامی که بر اساس عالیترین نظامات آسمانی به وجود آمده، پیدایش این فکر، بسیار عجیب است، زیرا علاوه بر اینکه حکومتها نمیتوانند جامعه را به سوی هدفی که اسلام نشان میدهد رهبری کنند، موجب اتهام و سوءتفاهم بیگانگان نسبت به تعالیم سیاسی و اجتماعی اسلام میگردند.
فشار حکومتی که خودسرانه و خودخواهانه روی کار آمده باشد اگر چه نرمش و اعتدال هم داشته باشد، بر وجدان یک مسلمان حقیقی و انسان فهمیده و متمدّن واقعی، فوقالعاده سنگین است، و تحقیر و توهینی که به شخصیت ملتها از این راه میشود، برای کسانی که درک انسانی دارند به سختی قابل تحمل میباشد.
طرفداران این روش که بیشتر مردمانی مغرض و جیرهخوار یا ضعیف امثال عبدالله بن عمر[1] میباشند عذرشان این است که مخالفت با حکومت موجب تفرقه و به هم خوردن نظم و چه بسا که سبب فتنه و خونریزی شود؛ گاهی هم به روایاتی که راجع به اطاعت از امرا است تمسک میجویند؛ لذا در برابر جنایات و انحرافات سکوت ورزیده و خاموشی را اولی میشمارند!
طرفداران زمامداران غاصب و دستگاه تبلیغاتی آنها هم برای خاموش کردن مخالفان و اغفال جامعه و تحکیم قدرت خود، مصلحان و نصیحتکنندگان را به فتنهانگیزی، اخلالگری، به هم زدن نظم و ایجاد تفرقه، متهم مینمایند.
معلوم است که مردمان ضعیف و راحتطلب، و کسانی که به مال و جان خود بیش از مصالح عامه و دین و شرف علاقه دارند، با این عذرها زود تسلیم شده و از خود رفع مسئولیت مینمایند.
در اثر این وضع، دست ستمکاران باز گذاشته میشود و کسی از آنها مؤاخذه و بازخواستی نمیکند و وجوب اطاعت از یزید و حجاج و ولید، مثل وجوب اطاعت یک زمامدار عادل و صالح میشود، و قیام بر او را خروج از طاعت و جماعت میشمارند.
این حکمی که به دروغ و نادانی به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن میساخت که مستبدانه هر ظلمی خواستند مرتکب شوند و معترضین را به عنوان خروج از جماعت مسلمین تحت تعقیب قرار داده و به زندان یا قتل محکوم سازند.
بدیهی است برحسب آیات و روایاتی، اطاعت زمامداران، واجب و مخالفت با آنها حرام است.
ولی مقصود از این آیات و روایات، زمامداران و صاحبمنصبان حکومت اسلامی است که نظامی را که اسلام به آن دعوت کرده اجرا سازند، و هدفهای اسلام را تحقق داده و مظهر عدالت اسلام باشند.
چگونه میشود اطاعت از حکومتهایی مثل حکومت یزید، و سایر ستمکیشان تاریخ واجب باشد؟
اگر تازیانه ظلم در کشوری به بدن مظلومی برسد، تمام اهل آن مملکت که به نحوی از انحاء، آن حکومت را یاری میکنند مسئولند:
«اَلْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَالْمُعِینُ لَهُ، وَالرَّاضِی بِهِ شُرَکَاءٌ ثَلَاثٌ».[2]
در منطق اسلام و در مکتب انبیا قیام به حقّ و امر به معروف و اندرز به زمامداران و دعوت به خیر و اصلاح، فتنهانگیزی و اخلال به نظم نیست، بلکه عین نظم است.
نظمی که بر اساس باطل و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا و خفه کردن جامعه به وجود آمده، هرچه زودتر به هم بخورد بهتر است. نظمی که یک طبقه را حاکم و طبقه دیگر را محکوم و ذلیل، یک طبقه را صاحب ثروت و تجملات فراوان و یک طبقه را گرسنه و برهنه و محروم ساخته باشد عین بینظمی است.
نظمی که در اثر آن یزید و ابن زیاد و شمر و حجّاج مصادر امور باشند، و نیکان و شایستگان تحت شکنجه و آزار باشند، فتنه و بینظمی است و قیام برای به هم زدن آن، قیام برای برقراری نظم واقعی است.
وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ؛[3]
«و با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد از روی زمین برطرف شود و دین و اطاعت برای خدا باشد».
به مقتضای این آیه، تمام نظامها شر و فتنه است، مگر نظامات و مقرّرات خدایی. تمام حکومتها بینظمی و فتنه و گرفتاری برای بشر است مگر حکومت اسلامی.
اگر نظمی که بنیامیه با کشتار عام مدینه و ظلم و جور و هتک مقدسات به وجود آوردند، نظم باشد، پس نظم نمرود و فرعون و چنگیز و دیگر زورگویان تاریخ، و امنیت و انتظامی که آنها در سایه سرکوبی جامعه برقرار کردند نیز نظم بوده است.
پس با این حساب بسیار غلط، حضرت ابراهیم(ع) و حضرت موسی(ع) و بلکه تمام انبیا و مردان اصلاحطلب، اخلالگر بودهاند!
این فکر که اطاعت از هر زمامدار شرعاً واجب است بهقدری سخیف و باطل است که انسان تعجّب میکند چگونه بر افرادی که طرفدار آن شدهاند، پنهان مانده است.
حسین(ع) با این فکر غلط و خطرناک نیز مبارزه کرد و مردم را از این اشتباه که حکومتهایی مانند حکومت بنیامیه و یزید، واجبالاطاعهاند، بیرون آورد، و فهماند که نه فقط اطاعت از آنها واجب نیست، بلکه کوشش برای برانداختن آنها و تأسیس حکومت تمام اسلامی، لازم و واجب است.
پس از قیام سیدالشهدا(ع) معلوم شد: آن حکومتی که واجبالاطاعه است و باید مسلمانان آن را تقویت و پشتیبانی نمایند، حکومتی است که در تمام نواحی، نمایشگر عدالت اسلامی و مجری تعالیم و احکام قرآن باشد.
1- یکی از بیماریهای خطرناک فکری که پس از رحلت پیغمبر اکرم(ص) اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد را بیان کنید.
2- چرا پیدایش فکر تسلیم در برابر حاکم، در جامعه اسلامی بسیار عجیب است؟
3- مقتضای آیهی 193 سوه بقره را بیان کنید.
[1]. گویند وقتی حجاج مکه معظمه را گرفت، و ابنزبیر را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد، گفت: دستت را بده تا با تو برای عبدالملک بیعت کنم، پیغمبر(ص) فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلِیَّةً». حجاج پایش را دراز کرد و گفت: پایم را بگیر! زیرا دستم مشغول است. ابن عمر گفت: آیا مرا مسخره میکنی؟ حجاج گفت: ای احمق بنیعدی! تو با علی بیعت نکردی و امروز میگویی: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ یَعرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلِیَّةً». مگر علی امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند تو برای فرموده پیغمبر نیامدی، بلکه از بیم این درخت که ابن زبیر به آن به دار کشیده شده است آمدی. محدث قمی، الکنی و الالقاب، ج1، ص363.
[2]. مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص377؛ محدث نوری، مستدرکالوسائل، ج13، ص125 ـ 126. «ستمکار و کسی که او را یاری میکند و شخصی که به ظلم راضی میشود هر سه در گناه با یکدیگر شریکند».
[3]. بقره، ۱۹۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی