بخش سوّم: مسئله ی شفاعت | ۱
از جمله مسائلی که از سوی فرقهی «وهّابیّه» مورد تشکیک قرار گرفته است، مسألهی «شفاعت» است.
و لذا مقتضی است که ما نیاز به تناسب موضوع کتاب که پاسخ به تشکیکات وهّابیّین در زمینه توسّل است، تا آنجا که وضع این جزوه، ایجاب میکند و وجه تناسب، محفوظ است، به بحث دربارهی آن بپردازیم.
و البتّه، ما، اینجا، در صدد بحث گسترده و مُستَقْصی که تمام جوانب و ابعاد مسئله را فرا گیرد و اقسام شفاعت و اشکالات و جوابهای آنها را متعرّض شود، نمیباشیم.
زیرا بحث مُستَوفی در این باب، علاوه بر اینکه با غرض اصلی ما، از این نگارش که ردّ شبهات فرقهی وهّابیّه است، وفق چندان نمیدهد، با در دسترس بودن نوشتهها و مقالات بسیار ارزنده و مستدّل در این زمینه از جانب دانشمندان و محقّقان، ضروری و لازم نیز بنظر نمیرسد.[1]
و بهمین جهت، ما، تنها از یک بُعد این مسئله، وارد میشویم و فقط در آن ناحیه که با کیش «وهّابیّت» در ردّ و اِبرام سخن هستیم به احتجاج میپردازیم و آن بُعدِ «شفاعت خواهی از اولیاء خدا در دنیا» است.
چه آنکه باید دانست که علیرغم آنچه که در السنه وافواه مردم، مشهور است، فرقهی «وهّابیّه»، منکر اصل «شفاعت در روز جزا» که از اصول مسلّمهی قرآن کریم و مورد اتّفاق تمام فرقههای امّت اسلامی است،[2] نمیباشند.
بلکه آنچه را که این طایفه، در ردّ و انکار آن، پافشاری بسیار نموده و معتقدان به آن را جدّاً مشرک و خارج از ربقهی اسلام میدانند، موضوع «شفاعت خواهی از مخلوق است در دنیا» که میگویند:
درست است که گروهی از بندگان خاصّ و مقرّب درگاه خدا، میتوانند در روز جزا، به اذن خدا، دربارهی جمعی از گنهکاران، شفاعت کرده و آنها را از عذاب خدا برهانند.
ولی، ما، در دنیا نمیتوانیم از آنان تقاضای شفاعت نموده و از خودشان بطور مستقیم بخواهیم که دربارهی ما، شفاعت نمایند. بلکه ما باید تنها از خدا بخواهیم که شفاعت آنها را دربارهی ما بپذیرد؛ و یا آنکه شفاعت آنها را روزی ما گرداند.
و اینک ما، نمونههائی از سخنان سردمداران این طایفه را میآوریم:
«ابن تیمیّهی حرانی دمشقی» که بنیانگذار مسلک وهّابیگری و نخستین فردی است که اوّلین بذر این کیش انحرافی را در مجتمع اسلامی پاشیده است میگوید:
«پیامبر اسلام(ص) دارای سه نوع شفاعت است. (و پس از بیان دو نوع آن، میگوید:) شفاعت سوّم اینکه: پیامبر(ص) دربارهی کسانیکه مستحّق عذابند، شفاعت میکند؛ نه تنها او بلکه تمام پیامبران و صدّیقین و غیر آنان نیز دربارهی گنهکاران، شفاعت میکنند تا معذّب نشوند و اگر وارد دوزخ شدهاند، از آن، بیرون آیند».[3]
و همچنین وی، در سخن دیگرش به صحّت «شفاعت»، تصریح کرده و معتزله و خوارج را که منکر شفاعت به معنای معروف شدهاند، گمراه و بدعتگذار، معرّفی میکند و میگوید:
«شفاعت، به طور تواتر و از طریق اجماع، ثابت شده است و کسانی که پس از اقامهی دلیل، چنین موضوعی را انکار کنند کافر میشوند».[4]
چنانکه میبینیم «ابن تیمیّه» در این دو قسمت از سخنانش که از دو رسالهی وی، نقل شده است، صریحاً به وجود و صحّت اصل «شفاعت در آخرت»، اقرار و اعتراف کرده و منکر آن را، کافر، شمرده است.
و همچنین، «محمّدبن عبدالوهّاب» که مؤسّس فرقهی «وهّابیه» و در واقع، مروّج افکار «ابن تیمیّه» است، ضمن سخنانش به حقیّت اصل «شفاعت»، اقرار نموده و میگوید:
«و نثبت الشّفاعة لنبیّنا محمّد(ص) یوم القیامة و لسائر الانبیاء و الملائکة و الاولیاء و الاطفال حسبما ورد و نسألها من المالک لها و الاذن فیها بان نقول اللّهم شفّع نبیّنا محمّداً(ص) فینا یوم القیامة او اللّهم شفّع فینا عبادک الصالحین او ملائکتک او نحوذ لک ممّا یطلب من الله لامنهم.
فلایقال: یا رسول الله و یا ولیّ الله اسألک الشّفاعة او غیرها... فاذا طلبت ذلک فی ایّام البرزخ کان من اقسام الشّرک...؛[5]
یعنی: «ما، طبق روایات رسیدهی از جانب شرع مقدّس، شفاعت در روز قیامت را برای پیامبر اکرم(ص) و سایر انبیاء و فرشتگان و اولیاء خدا و اطفال، ثابت و محقّق میدانیم.
امّا، وظیفهی ما این است که شفاعت را از خدا که مالک واقعی و اذن دهندهی شفاعت است، بخواهیم و بگوئیم: بار خدایا، پیامبر ما محمّد(ص) را در روز قیامت، دربارهی ما، شفیع گردان ـ یا ـ بارالها بندگان صالح و فرشتگانت را شفیع ما قرار داده ـ و امثال این جملات ـ .
و هرگز حق نداریم که بطور مستقیم از خود آنان بخواهیم و بگوئیم:
ای رسول خدا ـ یا ـ ای ولی خدا، از تو شفاعت و یا چیز دیگر میخواهم... پس اگر چنین کنی و از آنها که در عالم برزخ هستند، تقاضای شفاعت بنمائی، دچار نوعی از شرک گشتهای...».
و نیز میگوید: «انّ الشّفاعة و ان کانت حقّاً فی الآخرة فلها انواع مذکورة فی محلّها و وجب علی کلّ مسلم الایمان بشفاعة(ص) بل و غیره من الشّفعاء... فالمتعیّن علی کلّ مسلم صرف همّته الی ربّه بالاقبال الیه و الاتّکال علیه... بخلاف من اهمل ذلک و ترکه و ارتکب ضدّه من الاقبال الی غیر الله... والالتجاء الی ذلک الغیر مقبلاً علی شفاعة... طالباً لها من النّبیّ(ص) او غیره فانّ هذا بعینه فعل المشرکین و اعتقادهم...؛[6]
یعنی: «شفاعت در آخرت با انواع و اقسامش که در محلّ خود، ذکر شده است، حقّ است و مسلّم و بر هر مسلمانی واجب است که به شفاعت پیامبر اکرم(ص) و سایر شفیعان، ایمان و اعتقاد داشته باشد... و معالوصف بر هر مسلمانی، لازم و متعیّن است که تمام توجّهش به خدا باشد (و در امر شفاعت طلبی، رو بغیر خدا نیاورد).
و هر که در این مهمّ، اِهمال ورزیده و از غیر خدا، از پیامبر اکرم(ص) و دیگران، تقاضای شفاعت بنماید، درست کار مشرکین را مرتکب گردیده و با آنان، هم عقیده شده است».
باز همو، در رسالهای که بعنوان تعلیم راه مناظره و احتجاج، به پیروانش نوشته است، میگوید:
«اگر از شما بپرسند، آیا شما شفاعت رسول خدا را انکار میکنید و از آن، تبرّی میجوئید؟ در جواب بگوئید نه، هرگز شفاعت او را انکار نمیکنیم؛ بلکه معتقدیم او شفاعت کنندهای است که شفاعتش پذیرفته میشود. و ما نیز امید بشفاعت آنحضرت داریم.
ولی باید بدانیم که شفاعت، تمامی آن بدست خدا است و او بدون اذن خدا نمیتواند دربارهی کسی شفاعت بنماید. و اینک که با مرکز شفاعت که خدا است، آشنا شدیم، باید بگوئیم: بار خدایا ما را از شفاعت پیغمبر اکرم(ص)، محروم مفرما. بارالها، شفاعت او را دربارهی ما بپذیر.[7]
از تأمّل در این سخنان نیز بخوبی استفاده میشود که فرقهی «وهّابیّه» به اصل «شفاعت در روز جزا» معتقدند؛ و تنها چیزی را که در این باب، انکار میکنند، موضوع «استشفاع» و «تشفّع» است.
یعنی شفاعت طلبی از اولیاء را در دنیا، به توهّم اینکه «شرک» است غیر مُجاز میدانند.
محمّدبن عبدالوهّاب، رئیس فرقه، در تتمّهی همان سخنانی که از وی نقل شد، میگوید:
«اگر کسی بگوید: من از رسول خدا(ص) میخواهم از همان شفاعتی که خدا به او داده است، به من بدهد. در جواب میگوئیم: آری خدا به او منصب شفاعت داده است؛ ولی به تو اجازهی خواستن از وی را نداده و بلکه تو را از این خواستن، نهی فرموده است؛ آنجا که میگوید:
«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ اَحَداً»؛ «احدی را با خدا مخوانید» (سورهی جنّ، آیهی ۱۸).[8]
جدّاً چه سخنی سست و نامعقول؛ آنگاه، اسناد آن به خداوند حکیم، چه قبیح است و مستنکر!!
آیا برای هیچ فرد عاقلی شایسته است که به یک جمعیّت زیردست خویش اعلام کند که من، فلان قسمت از وسائل زندگی شما را در فلان مؤسسّه و زیر نظر فلان متخصّص کار، قرار دادهام و او، آماده است که در رفع نیازهای شما، قدم بردارد. ولی در عین حال، شما حق ندارید در تأمین نیازمندیهای خود، به آن مؤسّسه و آن متخصّص، مراجعه نمائید؟!
یا اینکه بگوید: ای انسانهای تشنه کام، من، آب مورد نیاز شما را در فلان مکان قرار دادهام، ولی شما نباید در مقام تحصیل آب، به آنجا بشتابید!
آیا این چنین اِعلام، اعلامی لغو و این چنین سخن، سخنی سَفَه آمیز و احیاناً تناقضگوئی نیست؟!
آیا این، صحیح است که خداوند حکیم علیالاطلاق، از باب تجلیل و تکریم رسول گرامیش و هم بمنظور تعمیم کرم و رحمت واسعهی الهیّهاش، مقام شفاعت کبرای روز جزا را به آنجناب، اعطا نماید و این جلالت مقام حبیبش و متصدّی بودن وی کانون پخش نوای رحمت و مغفرت ربوبی را، به بندگان، اِعلام فرماید؛ آنگاه، امّت مسکین و نیازمند به مقام شفاعت را که اساساً بخاطر برخورداری همان امّت مسکین، این اِعطا و اِعلام، انجام پذیرفته است، از رجوع به آن مقام منیع و تقاضای شفاعت مورد نیازش، نهی فرماید؟! تعالی الله عمّا یقول الجاهلون علوّاً کبیراً. آیا نباید پرسید که: آن اِعطا و اِعلام، برای چه بود و این نهی و ردع، از برای چیست؟!
آیا نه مگر، آن آب حیات از جانب خداوند منّان، برای نجات این تشنگان، در دسترسشان قرار داده شده است؟ پس، آب، به تشنهها، نشان دادن و آنگاه آنها را از نزدیک شدن به آن، برحذر داشتن، از نظر حکمتِ حکیم و خداوند کریم، چه معنی دارد؟!
و امّا آیهی شریفهی «فلا تدعوا مع الله احداً» که مستمسک این فرقه، قرار گرفته و آنرا دلیل بر عدم جواز «استشفاع»، ادّعا کردهاند، در گذشته، مشروحاً توضیح داده شد که مراد از «دعوت مع الله»، خواندن مخلوق است بگونهی پرستش و عبادت. و یا آنکه مخلوق را در معیّت «عَرْضی» خدا قرار دادن و استقلال در وجود و ایجاد، برای مخلوق، قائل شدن. آری این نوع «دعوتِ» غیر خدا است که در آیهی شریفه، مورد نهی، واقع شده است.[9]
و امّا مسئلهی «استشفاع»، بسیار روشن است که هیچگونه ارتباطی به این نوع از «دعوت» ندارد. چه آنکه ما، در مقام «استشفاع»، وجود «شفیع» و اعطاء منصب «شفاعت» را به وی و همچنین قدرت بکار بردن وی آن منصب را، همه را از خدا، یعنی «من الله» و «بالله» و «الی الله» میدانیم. و او را هم «باذن الله» میخوانیم؛ نه «من دون الله» و «مع الله» که ملاک و معیار کفر و شرک است و مورد نهی در آیهی شریفه است.
و اگر راستی، مقصود در آیهی مبارکه، نهی از خواندن مخلوق بطور مطلق باشد، پس باید تقاضای «دعا» و درخواست «استغفار» از مقرّبین درگاه خدا، بلکه مطلق کمک خواهی از دیگران، اعمّ از مرده و زنده، حاضر و غائب، مطلقاً ممنوع و غیر مجاز باشد، زیرا همه از مصادیق «دعوت غیر خدا» است!
در صورتیکه استعانت و استمداد از مخلوقات، در زندگی اجتماعی، و تعاون و همکاری افراد مجتمع، یک امر طبیعی و ممدوح از نظر عقل و شرع است.
و همچنین درخواست «دعا» از برادران ایمانی، گذشته از نبیّ اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم و اولیاء کرام علیهم السّلام، از امور مستحسنهی در شرع مقدّس اسلام بوده و هیچ گروهی از گروههای امّت اسلامی در صحّت و استحسان آن، تردیدی نکردهاند.
چه آنکه راه گشا و نخستین مجوّز این عمل در عالم اسلام، خود قرآن کریم است که مردم را به تقاضای «دعا» و «درخواست استغفار» از رسول مکرّم صلّی الله علیه وآله وسلّم، ترغیب فرموده است؛ آنجا که میفرماید.
وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جَاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيمًا؛[10]
«اگر آنان، هنگامی که به خود ستم کردند، نزد تو (ای رسول مکرّم) میآمدند و آنگاه از خدا طلب آمرزش مینمودند و رسول نیز از برای آنان طلب آمرزش مینمود، هر آینه، خدا را توبه پذیری مهربان، مییافتند».
حال، اگر این درخواست استغفار از رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم (که منظور از آمدن بسوی رسول است)[11] درخواست ناپسندی بود، طبیعی است که دنبال آن، نباید خدا را «توّاب» و «رحیم» بیابند؛ بلکه باید تهدید به عذاب و عقاب خدا بشوند.
و از اینکه بجای «وَ اسْتَغْفَرْتَ» که متناسب با «جاؤُوکَ» و در سیاق «خطاب» بوده است، تعبیر به «وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ» فرموده و عنوان «رسالت» را مورد توجّه قرار داده است، ممکن است اِشعار به این حقیقت داشته باشد که مسئلهی صحّت درخواست «دعا» و تقاضای «استغفار»، اختصاص به شخص پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم ندارد؛ بلکه هر مقام مقرّبی که دارای جنبهی سفارت و وساطت بین خدا و خلق بوده و واجد اهلیّت استجابت دعا در پیشگاه خدا باشد، تقاضای دعا از آن مقام کریم، مطلوب و مرغوبٌ فیه است.
چنانکه در سورهی یوسف(ع)، از فرزندان یعقوب علیه السّلام، نقل میکند که آنان، از پدر خود، خواستند که در حقّ آنان، طلب آمرزش بنماید. حضرت یعقوب پیامبر بزرگوار خدا نیز تقاضای آنان را پذیرفت و وعدهی استغفار از خدا به آنها داد که میفرماید:
قَالُوا يا اَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا اِنّا كُنّا خاطِئينَ. قالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ؛[12]
«گفتند ای پدر، برای ما از جهت گناهانمان، استغفار کن، که ما خطا کاریم. گفت، در آیندهی نزدیک، از خدای خویش، برای شما، استغفار خواهم کرد، چه آنکه او آمرزندهی مهربان است».
واضح است که اگر این درخواست از جناب یعقوب(ع)، بعنوان «دعوت غیر خدا» عملی ناپسند و ضدّ برنامهی توحیدی انبیاء علیهم السّلام بود، میبایست آن نبیّ کریم، آنان را که در حال توبه و بازگشت بسوی خدا بودند، از این عمل شرک آمیز، زجر و منعشان نموده و راه صحیح رو بسوی خدا رفتن را که (به زعم وهّابیّون) استغفار مستقیم از خدا، بدون وساطت اولیاء خدا است، نشانشان بدهد.
در حالیکه میبینیم آنحضرت (علیرغم وهّابیّون) نه تنها نهیشان نکرده است، بلکه این تقاضا و «استشفاع» فرزندان را بعنوان یک راه صحیح جلب رضا و مغفرت خدا، امضا نموده و وعدهی استغفار، به آنان داده و قطعاً به وعده، وفا هم فرموده است.
پس تقاضای «دعا» و درخواست «استغفار» از بندگان مقرّب، چنانکه واضح است، تردیدی در صحّت و استحسان قرآنی آن، نیست.
و لذا میگوئیم، استشفاع از اولیاء خدا نیز که همان تقاضای دعا و درخواست استغفار است، نباید تردیدی در صحّت و مشروعیّت قرآنی آن باشد.
زیرا شفاعت شافعان راستین، جز دعا و نیایش آنان به درگاه خدا بمنظور جلب غفران و عنایت خدا، چیز دیگری نیست. پس استشفاع از آنان نیز، جز تقاضای همان دعا، چیز دیگری نخواهد بود.
حال، از آقایان وهّابیّون میپرسیم، این چگونه است که اگر ما بگوئیم مثلاً یا رسول الله یا ولیّ الله ادع الله ان یغفر لی ذنوبی و یقضی لی حاجتی؛ یا بگوئیم: اسألک الاستغفار لی و الدّعاء لقضاء حاجتی، میگوئید: این تقاضای دعا است و اشکالی ندارد؛ جزء دستورات دین است و موافق با قرآن است.
امّا همینکه لفظ «دعا» و «استغفار» را تبدیل به لفظ «شفاعت» نموده و گفتیم: یا رسول الله یا وجیهاً عند الله اشفع لی عند الله ان یغفرلی ذنوبی و یقضی لی حاجتی؛ یا گفتیم: اسألک الشّفاعة لی عند الله فی غفران ذنوبی و قضاء حاجتی، ناگهان فریاد و فغان بر میدارید که آهای، مشرک شدی و مهدورالدّم! سرت باید بریده شود، مالت بغارت بود و اهل و عیالت به اسارت کشیده شوند!!؟؟
ای عجب! برای چه مشرک؟! و چرا مهدورالدّم؟!
آخر، نه مگر، «شفاعت» اولیاء، قسمت عمدهاش همان «دعا» و «استغفار» از پیشگاه خدا است؟
آیا به زعم شما، درخواست «دعا» از یک بندهی صالح پروردگار، «شرک» است؟ و درخواست کنندهی آن، «مشرک» است؟! سبحان من طبع علی قلوب اعداء الحقّ فهم لا یفقهون!
این، «ابن تیمیّه» بنیانگذار این مسلک است که میگوید:
«طبق احادیث معروفه، رسول خدا(ص) از امّت خود، طلب دعا کرده است».
آنگاه این حدیث را از «صحیح مسلم» نقل میکند که رسول خدا(ص) فرمود:
...صَلُّوا عَلَيَّ... ثُمَّ سَلُوا اللهَ لِيَ الْوَسِيلةَ فَاِنَّها دَرَجَةٌ فِي الْجَنَّةِ... فَمَنْ سَألَ اللهَ لِيَ الْوَسيلَةَ حَلَّتْ عَلَیْهِ شفاعَتی یَوْمَ الْقِیامَةِ؛[13]
«بر من، درود و تحیّت بگوئید؛ آنگاه از خدا برای من، «وسیله» را تقاضا کنید که آن، درجهی بسیار رفیع بهشتی است. هر کس برای من از خدا، «وسیله» را بخواهد، در روز قیامت به شفاعت من، نائل گردد».
رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم، به مستفاد از این حدیث، از ما، خواسته است که دربارهی حضرتش دعا کنیم و از خدا بخواهیم که اعلی درجات رفعت را که «وسیله» است، به آنحضرت، عطا فرماید. بهمانگونه که ما، از آنجناب میخواهیم که نزد خدا دربارهی ما، شفاعت کرده و از خدا بخواهد که گناهان ما را بیامرزد و ما را در زمرهی اهل بهشت، قرار دهد.
حال، آیا میشود گفت که درخواست رسول خدا(ص) از ما، عین توحید است؛ امّا درخواست ما، از رسول خدا(ص) محض شرک است؟! و حال آنکه ما، به دعا و شفاعت آنحضرت، نیازمندتریم تا آنحضرت به دعای ما!
فما لکم ایّتها الجماعة کیف تحکمون؟! اتکتمون الحقّ و انتم تعلمون؟!
خلاصه آنکه: آیهی «فلا تدعوا مع الله احداً» هیچ ارتباطی با مسئلهی استشفاع و شفاعت طلبی از مقرّبین درگاه خدا که مصداقی از مصادیق تقاضای استغفار و درخواست دعا از اولیاء خدا است، ندارد.
بلکه چنانکه گفتیم، مقصود آیه، نهی از خواندن غیر خدا بگونهی پرستش و عبادت است، نه مطلق خواندن.
و شاهد بر مطلب، یکی کلمهی «مع الله» است که به مقتضای معنای «معیّت»، دلیل بر این است که غیر خدا را در عَرْض خدا قرار دادن و او را «معبود» و یا «مستقلّ» در وجود و و ایجاد، دانستن و به این قصد، از وی چیزی خواستن، نهی شده است.
و دیگر، جملهی «و انّ المساجد الله» که در اوّل آیه، آمده و در موضع تعلیل نهی از دعوت غیر خدا، قرار گرفته است. یعنی چون «مساجد» از آنِ خدا است، بهمین جهت، دیگری را نباید خواند. حال، اعمّ از اینکه منظور از «مساجد» در آیه، جایگاههای عبادت مانند کعبه و مسجدالحرام و بیتالمقدس و دیگر معابد باشد؛[14] و یا نفس عبادت و نماز[15]؛ و یا اعضاء هفتگانهی سجده.[16]
و بهر حال، این تعلیل، بخوبی نشان میدهد که مقصود از «دعوت» در آیه، دعوت خاصّی است که ملازم با سجده و عبادت بوده و با مسجد و معبد، از آن نظر که پرستشگاه است و مختصّ به خدا است، مرتبط باشد.
و مآلاً، معنای آیه، این میشود: چون سجده و نماز و پرستشگاه، اختصاص به خدا دارد، بنابراین، احدی را جز خدا پرستش نکنید؛ و سجده و نماز، به درگاه کسی جز خدا نبرید؛ و هرگز مخلوقی را در امر «عبادت» شریک خدا مسازید.
وگرنه بسیار روشن است که اگر ما، مثلاً در میان مسجد، کسی را که متصدّی خدمت و آب و چای دادن به مردم است، بخوانیم و بگوئیم: ای فلان، برای من چای یا آب بیاور. و آنگاه، رو به خدا آورده و بگوئیم: ای خدا، مرا بیامرز.
آیا هیچ انسان عاقلی بما میگوید: تو مشرک شدی؛ زیرا در میان مسجد، غیر خدا را شریک در «دعوت» قرار داده و هر دو را خواندی و از هر یک، چیزی خواستی و حال آنکه خدا فرموده است «انّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله احداً»: «مسجدها از آن خدا است و کسی را با خدا مخوانید»؟!
آیا راستی، هیچ آدم درست و حسابی، چنین حرفی میزند و چنین برداشتی از آیهی قرآن، میکند؟!
نه بخدای بشر سوگند، هیچ انسان عاقل متعارف عادی، تفوّه به چنین سخن واهی نمیکند و هرگز چنین برداشتی از آیهی شریفهی قرآن نمینماید. مگر اینکه بدبخت بینوا قدمی به وادی «وهّابیّت» نهاده و اندکی از باد و هوای آن وادی به دِماغش رسیده و انقلاب و دگرگونی خاصّی در مشاعرش پدید آمده باشد.
آری، در اینصورت است که اگر چنین آدمی مثلاً به میان چاهی کثیف و گندابی عَفِن افتاد که وسائل بیرون آمدن از آن، در اختیارش نیست، طبعاً باید داد زدن و فریاد کشیدن و استمداد از رهگذران را بفرمان «ابن عبدالوهّاب» نجدی، کفر و شرک و ضدّ توحید بداند و همچنان یا الله و یا الله بگوید تا جان از بدنش درآید!؟
حال، نمیدانیم آیا چنین مؤمن موحّد خالصی! در این مکتب توحیدی خالص! پرورش یافته است و مییابد؛ و یا خیر، او هم مانند دیگر بچّههای آدم، همینکه در چاه افتاد، تمام بافتهها و ساختههای نامعقول «ابن عبدالوهّاب»، از خاطرش زائل گشته و همچون انسانی عاقل و مسلمانی کامل، بحکم عقل سلیم و شرع متین، استمداد از رهگذران نموده و خود را از آن مهلکه میرهاند؟!
آری، اگر چنین کرد و خود را رهانید، آنگاه میفهمد، تمام آنچه که میگفت و به آن، نفهمیده معتقد شده بود، اوهام و خرافاتی بوده است دور از منطق عقل و شرع.
واگرنه، همچنان ساکت و خاموش ماند تا جان از بدنش بدر رفت، آنگاه است که وی از نظر عقلاء، یک آدم دیوانهای محسوب میگردد و از نظر دینداران صحیح هم محکوم به عذاب خدا میباشد.
زیرا بر اثر سکوت و عدم استمداد از وسائلی که خدا مقرّر فرموده اقدام به انتحار و خود کشی نموده است؛ در حالیکه خدا میفرماید:
يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَةَ؛[17]
«ای اهل ایمان، رعایت فرمان خدا نموده و در بدست آوردن فیض و رحمت او، اتّخاذ وسیله نمائید».
که در این جهانِ جاری بر نظام «توسّل»، وظیفهی انسانِ موحّد، دست به دامن «وسائل» زدن است.
1- نظر وهابیون درباره شفاعت را بیان کنید.
2- نمونهای از استحسان قرآنی تقاضای «دعا» و درخواست «استغفار» از بندگان مقرّب، را بیان کنید.
3- مقصود آیه «فلا تدعوا مع الله احداً» چیست؟
[1]ـ علاقمندان، به کتاب «کشف الارتیاب» از صفحهی ۲۳۸ تا ۲۶۶. و تفسیر «المیزان»، ج ۱، از صفحهی ۱۵۶ تا ۱۸۸. و تفسیر «آلاء الرّحمن»، ص ۶۰ تا ۶۳. و فارسی زبانها به کتاب «عدل الهی» تألیف استاد شهید «مطهری»، از ص ۲۲۹ تا ۲۵۹. و کتاب «شفاعت در قلمرو عقل، قرآن و حدیث» تألیف آقای سبحانی. و گفتار فلسفی «آیة الکرسی» از ص ۲۳۱ تا ۲۷۰، رجوع نمایند.
[2]ـ فخر رازی که از علمای بزرگ اهل تسنّن است، در تفسیر کبیر، ج ۳، ص ۵۵ میگوید: اجمعت الامّة علی انّ لمحمّد(ص) شفاعة فی الاخرة: یعنی: امّت اسلام بر این امر اجماع و اتّفاق دارند که در عالم آخرت برای پیامبر اکرم(ص) حقّ شفاعت هست و همچنین علاّمه حلّی که از بزرگان علمای شیعه است در شرح تجرید، ص ۲۶۲ میگوید: انفقت لعلماء علی ثبوت الشّفاعة للنبیّ(ص) یعنی: علماء متنقد بر اینکه برای پیامبر اکرم(ص) ثابت و مسلّم است.
[3]ـ الرّسائل الکبری، ج ۱، رسالهی عقیدهی واسطیّه، ص ۴۰۷، بنقل آقای سبحانی، در کتاب «شفاعت در قلمرو عقل، قرآن و حدیث» ص ۳۵.
[4]ـ الرّسائل الکبری، رسالة الاستغاثه، ج ۱، ص ۴۸۱، به نقل «شفاعت در قلمرو عقل، قرآن و حدیث»، ص ۳۷.
[5]ـ کشف الارتیاب، ص ۲۳۹، نقل از، الهدّیة السّنتیّة، الرّسالة الثّانیة.
[6]ـ الهدّیة السّنیّة، الرّسالة الاولی، بنقل «کشف الارتیاب»، ص ۲۴۰.
[7]ـ کشف الارتیاب، ص ۲۴۱، به نقل از رسالهی کشف الشبهّات.
[8]ـ کشف الارتیاب، ص ۲۴۱، نقل از کشف الشبهّات.
[9]ـ برای توضیح بیشتر، به صفحهی ۱۸۸ رجوع شود.
[10]ـ سورهی نساء، آیهی ۶۴.
[11]ـ آلوسی در تفسیر روح المعانی، ذیل آیه میگوید: «جاؤوک» علی اثر ظلهمم بلاریث متوسّلین بک....
[12]ـ سورهی یوسف(ع)، آیهی ۹۷ و ۹۸.
[13]ـ التّوسّل و الوسیلة، ص ۴۲.
[14]ـ چنانکه در تفاسیر آمده است، تفسیرالمیزان، ج ۲۰، ص ۱۳۵.
[15]ـ همان.
[16]ـ چنانکه از امام جواد علیه السّلام نهمین امام شیعه، نقل شده است، تفسیرالمیزان، ج ۲۰، ص ۱۳۵.
[17]ـ سورهی مائده، آیهی ۳۵.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت